نبیند مرا زنده با بند کس / که روشن روانم همین است و بس
شاید بعضی از حاضران فکر کنند من به عنوان کسی که در مورد فلسفه فعالیت می کند، چرا باید در مورد فردوسی ، حماسه سرای بزرگ عالم، در مورد شعر و ادب صحبت کنم. به من گفتهاند شما چند وقته شاهنامه خواندهای. حتی اگر هیچ شعری از شاهنامه نخوانده باشم همین یک بیت برای بشریت کافی است؛ نبیند مرا زنده با بند کس. اسفندیار مامور شد به دستور گشتاسپ بند به دست رستم بزند. اسفندیار ، رویین تن است. قهرمان است. تیر به او کارگر نمیشود. کسی حریف او نیست. رستم همین شعر را خواند. شاید اگر این رجز را نمیخواند، اسفندیار میتوانست او را ببرد. گفت من باید دست بسته شما را ببرم. رستم گفت این مزخرف را نگو، «نبیند مرا زنده با بند کس / که روشن روانم همین است و بس» روان روشن آدمی در بند نبودن است. این، ماهیت روان است. روان فردوسی، اینجا روان بشر است. روان آدمی روشن است، اگر در بند نیست و اگر...

ادامه مطلب |